به گزارش «نماینده»، از زمانی که به یاد دارم کتاب شعرهایم را از راست به چپ می خواندم و هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم اگر کتابی را از چپ به راست بخوانم طعم دیگری دارد. این مسئله به چینش شعرها توسط شاعران بر می گردد. کتاب شعرهای زیادی را با این نگاه دوباره خواندم و در خیلی ها طعم متن در دهانم تغییر کرد.
مجموعه «چشمانمان به تاربکی عادت می کنند»، سروده فاطمه سادات قطب ( که البته در دنیای شاعری او را با نام سمیرا قطب می شناسند) شامل 75 صفحه که در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. این شاعر جوان در سال های گذشته توانسته بود با حضور در جشنواره ها، نامی از خود در شعر جوان کشور بگذارد.
مجموعه شعر «چشمانمان به تاربکی عادت می کنند» از جنگ شروع می شود و به عشق می رسد ونهایتا با نا امیدی به پایان می رسد. در 33 شعر این مجموعه موضوع مرگ و مرگ اندیشی به چشم می خورد، آنقدر که مردمک چشم ها، خودش را با شعرها وفق می دهند و عادت می کند به تاریکی.
سردرد
بهانه خوبی است
برای در خانه ماندن
دستمال سیاهی به چشم ها بستن
و انکار همه چیز
نترس
چشمانمان به تاریکی عادت می کنند
مگر نشنیده ای
در اعماق دریا
موجودات زندگی می کنند
با چشمانی بسته
مگر نشنیده ای
خورشید یک روز
برای همیشه خاموش می شود؟
نترس
تاریکی
ما را به شنیدن یکدیگر راضی خواهد کرد.
اما باید اقرار کرد که جز چشم ها، ذهن نیز به این سیاه خوانی و نا امید گرایی عادت می کند و با شاعر تجارب مشترکی را مرور می کند. البته با تاسف باید گفت که مخاطب امروز با توجه به فضای اجتماعی این نوع شعر را انتخاب می کند و جاذبه ای را شکل می دهد که نویسنده و شاعر به سمت خواستگاهش حرکت می کند. شاعر نقش نقاش را بر عهده می گیرد و تصویر زمینه را سیاه سیاه می کشد. سپس روزنه ای با رنگ روشن در آن خلق می کند. مخاطب آنقدر در سیاهی زمینه فرو می رود که تا چشم اش به روزنه روشن می افتد خوشحال می شود و خود را در متن شریک می داند.
در جهانی که همه چیز قاعده دارد
هر مهره ای را بی هوا تکان بدهی
بیرون می افتی
سربازی شکست خورده
با زخم هایی که خونشان بند می آید
اما ردشان...
بی قاعده که باشی
در هر خیابان طعنه ای می خوری
زمین می افتی
رد زخم هایت را به خانه می رسانی
به دنبال بند های عادلانه تری
در کتاب های قانون
نمی دانی سرنوشت
پرونده ایست بسته شده
نمی دانی مرگ
همان مهره ای بود که تو را بیرون انداخت
بی قاعده که باشی
همیشه انگشت اشاره ای
در مقابلت چپ و راست می شود
انگشتی که یکروز
در خروج را نشانت خواهد داد
(صفحه74)
نقش روایت در شعرهای فاطمه سادات قطب، در مسیر عمودی همراه با موسیقی نهفته در زبان مخاطب را به دنبال خود می کشاند. مخاطبان شعرهای قطب شاید در محور عمودی و روایت به وی عنوان داستان نویس بدهند اما هیچ کدام فراموش نمی کنند که در محور افقی سطر به سطر با خیال و تکنیک های شعری مواجه شده اند.
ساده بودن روایت در محور عمودی می تواند باعث جذب مخاطبان عامه و غیر حرفه ای شود .اما جایی برای کنکاش مخاطبان حرفه ای وجود ندارد. شاید مخاطبان حرفه ای شعر سپید در پی پیچیده شدن و پیوند خوردن چند روایت در محور عمودی باشند، آنقدر که ذهنشان را قلقلک دهد و معادله ای را حل کنند . مخاطبان حرفه ای می خواهند خود را در ساختن ادامه شعر تا ناکجا آباد سهیم کنند و از لذت متن تا حد موجود بهره ببرند . قطب با زیرکی تمام شاعرانگی مخصوص به خود را در سطرها و محور افقی شعر می آورد و کاملاً زیرکانه دقت مخاطبانش را از محور عمودی می گیرد، آن هم با آوردن محورهای افقی برجسته و پیوند بستن آنها با روایتی ساده که نهایتا منجر به دلربایی ادبی می شود. به نمونه های زیر توجه کنید :
... من مرده ام
و حالا
دستت را که روی سینه ام بگذاری
صدای فاتحه می شنوی ... (صفحه33)
...جهان طعم بادام می دهد
و شکوفه های سفید
از بهار می افتند روی پیراهنت
گرم می شوند
سرخ می شوند
می رسند... (صفحه 24)
...بادها موسمی
مسیر دشت را عوض کنند
و شعله ها
فصل سقوط خرماها را جلو بیاندازند...(صفحه31)
... از ما چه خواهد ماند
جز پیراهن های اتو کشیده مان
در جا رختی پیر... (صفحه70)
دیگر توانمندی فاطمه سادات قطب در پایان بندی است. ختم بخیر کردن شعر سپید کار دشواری است و پایان بندی حرف نهایی را می زند. پایان بندی فرم را نهایتا تعریف می کند و زیبایی شعر سپید را به تکامل می رساند. بی شک در مجموعه های بسیاری دیده ایم که به دلیل عدم حضور پایان بندی خوب توان تفکیک شعر قبل و بعد را در مجموعه از دست می دهیم. شعر ها را وقتی در امتداد هم قرار می دهیم پایان بندی اگر محکم باشد به راحتی به ما نشان می دهد که فضای شعر قبلی به پایان رسیده است و ما در حال ورود به شعر بعد هستیم . شاعر در اکثر شعر های این مجموعه، موفق به پایان های خوب شده است .
... اما برای من
کافیست
که یک روسری هنوز
میان لباس های مردانه ات
زندگی می کند(صفحه 66)
... نکند مرگ بیاید
بی آنکه مرا بشناسد
یادداشت بگذارد
آمدیم
نبودید
رفتیم(صفحه56)
... از نور فلش بدم می آید
وقتی جنازه ای را از فاضلاب بیرون می کشد
و به دنیا نشان می دهد(صفحه50)
تنهایی آدمی
درختی است که میوه های کال می دهد
مدام منتظر رسیدنی (صفحه 48)
... دست راستم سنگینی می کند
و چاقویی که واژگون بود
با بالا آمدنش
گنجشک مانده در گلویت را
آزاد می کند(صفحه36)
یادداشت : مجید سعدآبادی
نظر شما